* منبع: روزنامه فرهیختگان (5 آذر 1396 شماره 2373)
اگر خدای ناکرده یکی از دوستان دوران دبیرستانتان بعد از چند سال بیخبری و به صورت ناگهانی با شما تماس گرفت و پیشنهاد یک کار پارهوقت و پرسود را داد، به نفع خودتان است که همان ابتدا ضمن تشکر فراوان تماس را قطع کنید، زیرا شما سوژه جدید او هستید و قرار است به اصطلاح برای بازاریابی شبکهای پرزنت شوید. فروش شبکهای از کجا شروع شد؟ قطعا نام گولد کوئست را شنیدهاید؛ شرکتی که در اواسط دهه 70 و در سکوت و بیتوجهی رسانهها و مسئولان در ایران شروع به فعالیت کرد. در ابتدا تنها اخباری که از آن شنیده میشد، زمزمههایی بود که بین اعضای اولیه این شرکتها وجود داشت. سرشاخههایی که حالا این سوغات به یادگارمانده از دبی را به خوبی گسترش میدادند. هر سرشاخه وظیفه داشت دو زیرمجموعه را به گروه اضافه کند. هر زیرمجموعه نیز بعد از عضویت در شرکت یا به اصطلاح «پرزنت» شدن، وظیفهای مشابه پیدا میکرد. قضیه اما به همینجا ختم نمیشد. این افراد حالا تشکیل یک شبکه (network) را میدادند. دیگر قضیه فقط به دفتر مرکزی شرکت در میدان مادر تهران مربوط نبود و افراد بسیاری نیز از شهرستانها برای پیوستن به این سیستم شبکهای فعال شده بودند؛ فعالیتی که با ژست و ظاهری کاملا قانونی و با دریافت مبلغی بهعنوان سرمایهگذاری از اعضا و زیرمجموعهها، ماهانه مبالغ بسیار زیادی ارز را از کشور خارج میکرد. اقدامات و آموزشهای حسابشده سر شاخهها، جای هیچ شک و شبههای را برای افراد به جا نمیگذاشت. حال اعضا به این سیستم شبکهای ایمان آورده بودند و از جان و دل برای رشد آن تلاش میکردند. همزمان، شرکت گلدکوئست برای ایجاد حس اعتماد بیشتر در جامعه، اقدام به ایجاد شرکتی تحت عنوان شرکت سرپرستی و با نام «کوئست اینترنشتال» در خارج از ایران کرد. دیگر گلدکوئست تنها نبود و کوئست اینترنشنال نزدیک به 10 شرکت دیگر مانند آن را در زیرشاخه داشت. مردم فریبخورده نیز به آرزوی میلیونر شدن و طی کردن یکشبه راه صدساله، حتی به فرش زیر پای خود نیز رحم نمیکردند. دیگر بیشتر تمرکز سرشاخهها در شهرستانها و مناطق محروم بود. وعدههایی که به افراد این مناطق میدادند، چنان وسوسهکننده و اطمینانبخش بود که گاهی از آنها درخواست میشد با تمام سرمایه نقدی خود به همراه یک پتو راهی تهران شوند تا در یک چشم بههم زدن به ثروتی افسانهای دست پیدا کنند (این طرح به طرح پول- پتو معروف بود)؛ ثروتی افسانهای که البته وجود خارجی نیز داشت، اما تنها برای سرشاخههای اصلی در خارج از کشور. کمکم و با برملا شدن حقایق پشت پرده، دیگر مردم و رسانهها هوشیارتر شده بودند. اما گلدکوئستیها چشم طمع خود را از بازار پرسود ایران برنمیداشتند و بهرغم غیرقانونی اعلام شدن فعالیت این شرکتها، به صورت زیرزمینی به کار خود ادامه میدادند. نهایتا در سال 88 وظیفه کنترل و جمعآوری این شرکتها توسط شورای عالی امنیت ملی به عهده وزارت اطلاعات گذاشته شده و طی یک طرح ضربتی، طومار گلدکوئست و رویای یکشبه میلیونر شدن درهم پیچیده شد. بازاریابی شبکهای؛ شرکتهای هرمی در قالبی جدید پس از برچیده شدن گلدکوئست، دولت تصمیم گرفت سازوکاری قانونی برای استفاده از ظرفیت کار شبکهای ایجاد کند. بسیاری از شرکتهایی که در بحبوحه سالهای 87 تا 90 تعطیل شده بودند، دوباره برای شروع به کار و البته دریافت مجوز فعالیت مجددا اعلام حضور کردند. بسیاری نیز اقدام به تاسیس شرکت و شروع به فعالیت کردند. وزارت بازرگانی نیز برای جلوگیری از تکرار اقدامات خرابکارانه و سودجویانه شرکتهای هرمی، قوانین خاصی برای صدور مجوز فعالیت این شرکتها وضع کرد. تا اینجای کار همه چیز به خوبی پیش میرفت، اما مانند بسیاری از فعالیتها و کسبوکارهای نوین، به دلیل نبود آگاهیهای کافی در سطح جامعه، در این مورد نیز مشکلات فراوانی به وجود آمد. رشد قارچگونه شرکتهای بازاریابی شبکهای در ایران و جذب شدن تعداد زیادی از جمعیت جوان و نیروی کار کشور در این شرکتها، بازار کار و گردش سرمایه در کشور را دچار اختلال کرده بود. به مرور زمان این شرکتها برای رقابت با هم و جذب مشتری، دست به اقداماتی زدند که خاطرات اقدامات گلدکوئست را تداعی میکرد.
رویای میلیونر شدن با روی کار آمدن سرشاخههای قدرتمند و مسلط به علوم روانشناسی و جامعهشناسی، روزبهروز بر تعداد اعضای این شرکتها افزوده میشد. این بار اما در مقابل ادعاهای مخالفان، این شرکتها مجوز و احکام گوناگون خود را به رخ میکشیدند. همین کار افراد را برای رسیدن به رویای واهی میلیونر شدن حریصتر میکرد و روزی نبود که اعضا در تلاش برای تماس با دوستان و آشنایان برای جذب آنها در زیرشاخه خود نباشند.
آشفته بازاری به نام Network Marketing در ابتدای کار، فعالیت این شرکتها به فروش و عرضه محصولات در دو بازار گرم (فروش مستقیم به مشتریان) و بازار سرد (ارائه محصولات به فروشگاهها) محدود میشد؛ محصولاتی که البته حتی شرکت و کشور تولیدکننده آن نیز مشخص نبود. در بسیاری از موارد نیز گزارشهایی دریافت میشد مبنیبر بستهبندی مواد بیکیفیت و فله وارداتی و قاچاق در ایران و ارائه بهعنوان محصول تولید داخل. طبعا در میان این بازار آشفته، اقداماتی مانند پولشویی و فرار مالیاتی راحتتر از آب خوردن اتفاق میافتاد. اما هرگاه مودیان نظارتی برای بررسی این موارد مراجعه میکردند، با شبکهای پیچیده و درهمتنیده مواجه میشدند؛ شبکهای که میزان و نوع ورودی و خروجی مالی آن کاملا نامشخص بود. کمکم و با داغتر شدن بازار رقابت در بین این شرکتها، هستههای مرکزی و اتاق فکر آنها، دست به اقدامی در ظاهر نوآورانه زدند؛ طراحی پلنهای درآمدی. این پلنها همانطور که از اسم شان پیداست، روشهای مختلفی برای کسب سود و درآمد بودند. فارغ از ایرادهای فراوان و حتی ابتدایی وارد به این پلنها مانند ایرادها و کلکهای ساده در محاسبات ریاضی، مشکل اصلی اینجا بود که در حقیقت پول و سرمایهای برای رشد وجود نداشت و همهچیز برحسب اعتبارها محاسبه میشد. برای درک بهتر این قضیه به این مثال ساده توجه کنید. فرض کنید بانک الف دارای هزار تومان سرمایه در گردش برای اعطای وام است. سه نفر همزمان به این بانک مراجعه کرده و هرکدام درخواست 500 تومان وام را دارند. بانک الف به دلیل سودی که از ارائه وام دریافت میکند و همچنین از دست ندادن مشتری، با درخواست وام هر سه مشتری موافقت میکند، اما تکلیف 500 تومان کسری موجودی چه میشود؟ واضح است که درخواستکنندگان پول نقدی دریافت نمیکنند، بلکه اعتباری برای دریافت پول از شعب بانک به آنها اعطا میشود و اصل آن هزار تومان در بانک میماند. براساس قوانین احتمال، بانک فرض را بر این میگذارد که هر سه مشتری همزمان برای دریافت پول نقد مراجعه نکرده و در عین حال در همین بازه زمانی نیز برای بازپرداخت اقساط وام خود اقدام میکنند. بدین صورت هیچگاه خزانه بانک خالی نشده و دریافتها و پرداختها روی مبالغ اعتباری صورت میپذیرد. با وجود این شرایط اما قوانین بسیار ضعیفی که صرفا برای قانونی کردن اقدامات این شرکتها نوشته شده بود، امکان مقابله با اقدامات و فعاالیتهای آنها را از بین برده بود. حال همه تمرکز شرکتها روی جذب زیرشاخههای جدید بوده و دیگر خبر چندانی از فروش محصولات در بازار سرد و گرم نبود. شرکت هزاران عضو داشت و آنها را تشویق به خرید مایحتاج شخصی خود از محصولات شرکت میکرد و وعده سودهای کلانی را از میزان فروش زیرمجموعهها میداد؛ زیرمجموعههایی که البته خود آنها نیز تنها به خرید مصرف شخصی خود از این محصولات و جذب زیرشاخههای بیشتر دعوت میشدند. حال دیگر اصلا سودی وجود نداشت که تقسیم شود و چرخه تسلسلواری ایجاد شده بود. در این میان اما شرکت روزانه میلیاردها تومان سود خالص به جیب میزد. سودی که از محصولات خریدهشده توسط خود اعضای شرکت به دست میآمد و هیچ مبلغی از آن در اختیار اعضا قرار نمیگرفت. حال دیگر تنها هدف اعضا رشد حریصوار در سلسله مراتب چارت درختی شرکت بوده و امید به سودی داشتند که تا به امروز هیچکس حتی ریالی از آن را به صورت پول نقد دریافت نکرده است. اتفاقی که در حال وقوع است، داستان ملانصرالدین و خر مرده است. پس از پرداخت هزینه شرکت در قرعهکشی خرید خر، نهایتا تنها کسی که نسبت به مرده بودن خر اعتراض میکند، برنده قرعهکشی است، که با پس گرفتن پول پرداختی خود، راضی شده و دیگر اعتراضی نمیکرد.
چه کسی مسئول است؟ پشتپرده این شرکتها هرچه باشد، نتیجه آن چیزی جز آسیب دیدن تولید و بازارهای فروش داخلی و از بین رفتن نیروی کار جوان نخواهد بود؛ آسیبهای شدیدی که حتی اعتراض شدید برخی از مراجع تقلید را نیز به همراه داشت. همچنین به نظر میرسد دولت که مالیات ثابتی از این شرکتها دریافت میکند (به صرف تشکیل و وجود شرکت و فارغ از در نظر گرفتن فروش و سود هنگفت این شرکتها)، اهتمامی برای مقابله و بررسی فعالیتهای این شرکتها نداشته و حاشیه امن درآمدی برای خود ایجاد کرده است. اما دیگر وقت آن است یک بار برای همیشه به این مطالبه عمومی پاسخی صحیح داده شود. ثروتهای فراوانی که این شرکتها با استفاده از ضعف اطلاعرسانی در جامعه به دست آوردهاند، به جای خرید تیم فوتبال یا سرمایهگذاریهای شخصی در خارج از کشور، باید به جیب مالباختگان و بیتالمال بازگشته و ضمن اصلاح قوانین مربوط به فعالیت این شرکتها، خاطیان امر نیز (چه دولتی و چه غیردولتی) تحت شدیدترین برخوردهای قانونی قرار بگیرند تا دیگر شاهد چنین اتفاقاتی در کشور نباشیم.
- ۰ نظر
- ۰۴ مرداد ۹۸ ، ۱۳:۵۹