*منبع: www.nwmk.blogfa.com
در خانه نشسته بودم که زنگ تلفن به صدا درامد در پشت خط یکی از دوستانم بود. بعد از احوالپرسی از من خواست تا فردای ان روز به خانه انها بروم چون می خواهد درباره موضوعی با من صحبت کند. هر چه اصرار کردم که بگوید ان موضوع چیست چیزی نگفت به او بسیار اصرار کردم ودر نهایت گفت درباره کاری که در امد زیادی داردمیخواهد با من صحبت کندوسپس از من خداحافظی کرد البته قبل از خداحافظی تاکید کرد که سر موقع انجا باشم .بعد از قطع شدن تلفن سوالات زیادی در ذهنم بوجود امد. این چه کاری است که درامد زیادی داردو چطور شدخه که اول به من گفته است.فردای ان روز با سوالات بسیار در ذهنم راهی خانه ان دوست شدم رد تمام راه در این فکر بودم که این چه کاریست. بعد از طی مسافت زیاد به خانه ان دوست رسیدم. در زدم ودر برایم باز شد وسپس وارد خانه شدم.محیط خانه بسیار ارام بود. بعد از چند لحظه دوستم با لباسهای مرتب جلو امد ومن را به اتاق دیگری دعوت کرد در انجا دو نفر را دیدم که نمی شناختم ودوستم من را به انها معرفی و سپس انها را به من معرفی کرد. بعد از معرفی نشستیم. مشخص بود که هیچکس در خانه نیست. در جلوی من نیز فقط یک پارچ اب قرار داشت.یکی از انها از من خواست تا درست روبروی انها بنشینم.
- ۹ نظر
- ۲۰ بهمن ۹۳ ، ۰۸:۰۲