تجربه یک دوست - قسمت دوم و پایانی
همونطور که عرض شد من وارد این صنعت به ظاهر گل و بلبل شدم و قرار شد آخر همون هفته ای که خرید انجام شد شخصی از شعبه مرکزی بیاد و کلاسی در مورد آینده روشن و پر افتخاری که تو اینکار در انتظارمونه برگزار کنه.
توجه کنید که ابتدا باید خرید رو انجام بدید و بعد از اونه که مجوز راهیابی به کلاس رو پیدا میکنید پس در نتیجه من خرید اولیه خودم رو انجام داده بودم و منتظر رسیدن اجناس شدم.
کلاس شروع شد و من با چند ده دقیقه تاخیر رسیدم، به بچه های حاضر در کلاس گفته شده بود در لیستی تعدادی از مهمترین آرزوهاشونو بنویسند، از پول و ماشین گرفته تا سلامتی و هتل و...
شاید در ظاهر همه چیز یک روند عادی و طبیعی بود اما در باطن اصلا از این خبرا نبود، اگر بخوام به گمان خودم جلسه گروهی رو سانس بندی کنم نتیجش میشه یه طرحی مثل این:
1.فرصتی برای تعقل
برای شروع شخص مدرس از شما میخواد که آرزوهای خودتون رو روی یک برگ کاغذ به رشته تحریر دربیارید و ببینید کجای دنیای فانتزی خودتون هستید و به چیزهای در زندگی رسیدید. بی هیچ شکی تنها آرزوی من و شما و همه اینه که همه ای آرزوهامون برآورده بشن! و از هر قدمی که مارو به لمس خواستهامون نزدیک کنه خوشحال میشیم. شخصی که برای سخنرانی انتخاب میشه با گوشزد کردن اینکه چه زندگی داریم ولی میتونیم چه زندگی داشته باشیم مارو به تفکر در مورد زندگی حال حاضرمون مجبور میکنه. واضحه که در روزمرگی همه ما مشکلاتی هست و اکثرا هم مالی(مشکلاتی که با پول قابل حل یا حداقل کمرنگ شدن هستند). پس تا اینجای کار شما به آرزوهای محقق نشده گذشته برگشتید و از طرفی هم در لحظه به وضع فعلی خودتون فکر میکنید، اینکه از خودتون خونه ندارید، ماشین ندارید، فرصت ازدواج دارید اما پول کافی برای شروع زندگی محیا نیست، اینکه یکی از اعضای خانوادتون بیماری سختی داره و...
2.آینده متلاطم
حالا که شما خوب غرق در احساسات و گذشته و حالتون شدید وقته اونه که تصویری تیره از آینده براتون پخش بشه. خوب همه ما داریم اینجا زندگی میکنیم و هممون هم بدون اینکه درس اقتصاد خونده باشیم میدونیم این کشور ثبات اقتصادی نداره، یه روز گوشت کیلویی ده تومنه و یه روز دیگه بیس تومن و خلاصه هر روز به یک ساز. وقتی کشوری استحکام اقتصادی نداشته باشه بنابراین دوامی هم در مشاغل نداره، شما هر لحظه ممکنه با تعدیل نیرو مواجه بشید یا اگر مدیر عامل هستید با ورشکستگی یا هزار و یک عامل دیگه. پس اوضاع اصلا خوب نیست خصوصا برای یک معلم، یک دانشجو، یک کارمند، یک استاد دانشگاه، یک نگهبان، یک پیمانکار پاره وقت و...
3.دون پاشی
تا اینجای کار دیگه شما از همه جا بریدید و هیچ راه فراری پیش پاتون نیست، اینجاست که شرکت بازاریابی شبکه ای همچون فرشته نجات بر سر شما نازل میشه، اونا اومدن که به ما مردم بی آتیه کمک کنند. اعداد و ارقام و سودهای نجومی شروع میشه، بهتون گفته میشه در بدترین حالت ممکن بعد از یکسال حداقل درآمد ماهی دو میلیون تومان رو خواهید داشت اونم بی هیچ رنجی.
4.صید
خوب دیگه کارتون تمومه (: شما فردی هستید که احوال خوبی ندارید و حالا از بخت بلند و خوبتون یک موجودی به اسم بازاریابی شبکه ای جلوی پاتون سبز شده و نه راه پس دارید و نه پیش.
در این مرحله احتمال جذب خیلی خیلی زیاده چون شما گرم ماجرا هستید.
* * *
همونطور که گفته شد شما بین طوفانی از احساسات و تمایلات و مشکلات گیر میوفتید، البته اگر کار مدرس خیلی خوب باشه وگرنه مثل من باید ادامه جلسه رو خمیازه کشان دنبال کنید.
اجازه بدید این مطلب رو از روی جزوه نوت برداری شده خودم پیگیری کنیم:
چرخه رویا: اون چیزیه که با توسل بهش شما را وادار به ورود به میدان بازاریابی شبکه ای میکنند و در واقع هدف های شما زنده میشه و وسیله رسیدن به اونها هم میشه شرکت و کار.
سیرکل یا حلقه: شما باید با توجه به حلقه و سیرکل های که بعدا درست میکنید اقدام با دعوت افراد کنید، برای مثال به شما گفته میشه: دوست دارید کی رو خوشبخت کنید؟ اعضای خونوادتون رو یا یه آدم غریبه؟ بدون شک افراد خانواده در اولویت بالاتری خواهند بود.
و دو تصویر آخر که بدون شرح هستند.
حالا برای باز شدن بیش از پیش مطلب،
چرا باید شما افراد نزدیک و خصوصا پای اعضای محترم خانواده رو وسط بکشید؟ واقعا دلیلش اینه که با ورود هر چه سریعتر اونها زودتر به خوشبختی و رویاهاشون میرسند؟ شاید باشه! اما تصور کنید پدرتون رو وارد این کار کردید، پدرتون خیلی دو دل تشریف دارند و اما به اعتبار شما وارد کار میشوند و بعد از دو ماه بوووم! پدر شما از کار زده میشه و حس میشه ازش کلاهبرداری شده، اما این کلاهبرداری با سایر نیرنگها تفاوت اساسی داره و اونهم شمایید. تصور میکنید پدرتون ازتون شکایت میکنه بعدم خودش وثیقه میذاره که از بازداشت بیارتتون بیرون؟!
پس دعوت اشخاص بسیار نزدیک محسنات دیگه ایی هم داره.
در تصویر 3 همونطور که میبینید به عنصر نوت برداری اشاره شده، یعنی شما از مطلبی مطلع هستید و وقتی شخصی رو برای جذب به شرکت میآرید باید بشینید و دو مرتبه نوت برداری کنید از روی همون حرفهای تکراری! و به چه دلیل؟ اینکه ظاهر کار حفظ بشه (: فکر میکنید این چیزی جز گول زدن خودتونه؟ همینطور تاکید فراوانی میشه که نذارید نیروی جذبی مشورت بگیره در مورد کار و اینهم که دیگه آفتاب آمد دلیل آفتاب است و بس.
اما تصویر4 دیگه گویای همه چیزه، در قسمت سریکل 4 اومده که: "کمبود وقت"، کمبود وقت یعنی اینکه شما به نیروی تازه فشار مضاعف میآرید برای ورود به کار، البته این فشار دقیقا یک فشار کاذب و جعلیه، مثلا من زنگ میزنم بهتون و خبر از پر شدن ظرفیت ها و ... میدم و شمارو وادار میکنم زودتر از اونچیزی که باید تصمیم خودتون رو بگیرید و روشهای دیگه ای که همه از نظر اینجانب مصداق کلاهبرداری مدرنه و نه بازاریابی.
* این مطلب از امان از بازاریابی شبکه ای اخذ شده است.